اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

میروم باور کن...


کوچ من نزدیک است.
دخترک این را گفت
میروم کوه به کوه
میروم دشت به دشت
و تو می اندیشی
که چرا دخترک تنهایت
لحظه ی آخر رفتن
شعری از غم نسرود
دخترک تنها بود
دخترک تنها رفت
دخترک خسته شد از بس که ز غمهایش گفت
او ز غمهایش گفت
و تو خوش خندیدی
و فراموش نمودی
رفتنش نزدیک است
دستت در دست کیست؟
دخترک خوشحال است
دیگر آن پنج انگشت
مثل او تنها نیست
کوچ من نزدیک است
میروم باور کن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد