اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

دلم تنگ است...


دلم تنگ است ...

دلم اندازه حجم قفس تنگ است...

سکوت از کوچه لبریز است صدایمخیس و بارانیست...

نمی دانم چرا در قلب من پاییـــز طولانیست ...


گم شد ام!

برای نبودن که . . .

همیشه لازم نیست راه دوری رفته باشی

میتوانی همین جا

پشت تمـــــــــام  ِ بغضهایت ، گم شده باشی...

و تو... از من که گذشت !

او که هیچ!
تمام دنیا هم تو را زیر پا بگذارند، مبادا مثل آنها شوی!
خوب بمان...
نکند خیال خامی در سر بپرورند که با ارزش ترین دارایی ات را له کرده اند...
هرگز اعتقاداتت را زیر پایشان جا مگذار...
هرگز...

+... :(


هیچ کس...

این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست
آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست
حتی نفس‌های مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست
دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم
که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست
من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست .

خدایا...

هـر بار کـه دلم هـوای خـدا کرد …

نه !

هــر بار کـه خـدا یــاد ِ دلــم کـرد …

تـنـم لــرزید …

نــه از خــدا …

از خـودم !

که از شــیطــان هــم شـیطـان تــَر شــدم …

نـگـاهم را مــی دزدم …

مبادا چشــمم در چشــم خدا گــیر کند …

...


زخم نمیزنی به من که مبتلا ترم کنی...





خدایا...

 خدایــــا ...

 کمکم کن

قلب کوچک من

تحمل این همه غصه را ندارد...

ندارد ...

پایــیز

گذشتی ﺗـﺎﺑـﺴﺘــﺎﻥ...

بگذر...

ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﻧبود،

 ﭘـــﺎﯾﯿﺰ  ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ ...