اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

دل ساده ی من...

این منم ...


همیشه می گفتم؛ بی تو دنیایی را به آتش خواهم کشید


حالا توان خاکستر کردن خاطراتت را ندارم ، دیگر حتی توانایی


شکستن این غرور را هم ندارم!


یعنی دیگر نمیخواهم غرورم را بخاطر تو بشکنم این منم، همان منی که


از تو بتی ساخته بود برای پرستش ، امروز خدای خود را هم نمیپرستم

!

همان منی که از خودش هم بیزار است...


گفته بودم بعد از تو، خنده بر لبهایم نخواهد آمد


اما


من هرروز میخندم


نه خنده ای از ته دل و نه خنده ای از سر شوق


من این روز ها بعد از گریه؛ میخندم


می خندم به حماقتم، به رویای با تو بودن...!


آپلود عکس


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد