اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

تو را راندم!

مرابشکن
تورابااشک وخون از دیده بیرون راندم اخرهم
که تادرجام وقلب دیگری ریزی شراب ارزوهارا
بزلف دیگری اویزی ان گلهای صحرارا
مگوبا من….. مگو دیگراز هستی ومستی
توسرتا پاوفابودی
تو بادرد اشنا بودی
ولی ای مهربان من 
بگو اخر که از اول کجا بودی 
توای تنها امیدم
بی من از ان کوچه ها بگذر
مرایکدم بیاد اور
بیاد اور که میگفتم:
بیا امیدجان من
بیا تن را زقیدارزوهایش جداسازیم
بیا میعادخودرا برجهان دیگر اندازیم
من ان خودروگیاه وحشی صحرای اندوهم
که گلهای نگاه وخنده هایم بوی غم دارد
مراازسینه بیرون کن
ببر از خاطر اشفته نامم را
بزن برسنگ جامم را
مرابشکن ،مرابشکن
کنون از من بجا مشتی پراز اشیان مانده
واهی زیر سقف اسمان مانده
بیا اتش بزن این اشیان ،این بال وپر هارا
رها کن این دل غمگین وتنها را
بیاد اور که اکنون بی تو خاموشم
زخاطر ها فراموشم
ویک تک لاله وحشی ، بجای لاله برگور دل من
روشن است اکنون
تورا راندم 
که دست دیگری بنیان کند روزی بنای عشق وامیدت
شودامید جاویدت
توراراندم ولی هرگز مگو بامن
که اصلا معنی عشق ومحبت را نمیدانم
که در چشمان تو نقش غم ودردت نمیخوانم
تورا راندم
ولی ان لحظه گویی اسمان می مرد
جهان تاریک می شد،کهکشان می مرد
درون سینه ام ناله میزد:
بازکن از پای زنجیرم،که بگریزم،به دامانش بیاویزم
به او بااشک وخون گویم:مرو من بی تو میمیرم
ولی من درمیان های های گریه خندیدم
که تو هرگز ندانی 
بی تو یک تک شاخه عریان پاییزم
برای دیگری سرکن نوای عشق ومستی را.... 
بخوان در گوش جان دیگری اوای هستی را....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد