اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

من...!

تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !

من به فراموش کردنت محکومم!

من همانم که درگیر عشقت بودم !

کاش ادم بودی تا محکوم نشوم به فراموشیت

توچه بودی؟؟

یادت نمی آید ؟!

من همانم !

تورا نمیدانم

هنوزم...

حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم

نظرات 2 + ارسال نظر
ســـــــارا بانو چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 17:49

نمیخونم اشتباه تایپی بود نمیخونه!

پیش میاد

محمد سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 22:05 http://www.myfava.blogsky.com



دلم تنگ شده


دست خودم نیست


یاد سگ ولگرد هدایت می افتم


همه ما می میریم


در حسرت چیزهاییکه آرزویش را داشتیم


داریم


با خودم تکرار می کنم


" خدا هر چیزی که لازم داشتی به تو داده اگر چیزی نداده لازم نداشتی "


قلبم تیر می کشد


وزن مرده ای روی سینه ام سنگینی می کند


خدایا


کمی هوا برایم بفرست


دارم خفه می شوم


اشک آرام از کنار چشمانم می چکد


به خودم قول داده ام توبه ام را نشکنم


به تو فکر نکنم


اما انگار خیسی آب را انکار کنم


ویتاس همچنان از ستاره اش می خواند


و هنوز وزن مرده ای روی سینه ام سنگینی می کند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد