اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

سایه...

..خنده ام میگیرد

دلتنگی هایم را گران خریده ام

و تو چه ارزان اخمهایت را می فروشی

چگونه همیشه کسی در پشت آن پل

که نمیدانم کجاست و نمیدانم کیست

دستهایش را به راحتی از هم میگشاید

و تو را به آغوش میکشد

و من با این همه تنهایی...

میمانم  تنها وبی تو

به تمام دنیا میگویم

تا نیایی

این دل خوشی ها هم ارزانی خودت

سایه اش را پشت سرت دیده ام

برگرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد