بیا آخرین شاهکارت را ببین
مجسمه ای با چشمانی باز خیره به دور دست
شاید شرق ، شاید غرب
مبهوت یک شکست
مغلوب یک اتفاق
مصلوب یک عشق
مفعول یک تاوان
خرده هایش را دارد باد می برد
و او فقط خاطراتش را بغل گرفته
بیا آخرین شاهکارت را ببین...
مجسمه ای به نام "من"
زیباست
چقدر با سلیقه انتخاب شده
آدم ها قصه های خواندنی اند.اگر حوصله کنی میتوانی از خطوط چهره ی هر آدم یک کتاب قصه بخوانی،قصه ی غصه هاوشادی ها،قصه ی اشک ها و لبخندها و بعضی ازقصه ها هرچند واقعی به افسانه شبیه اند.اما آدم ها افسانه نیستند...
وبلاگ قشنگی داری متن های زیبایی هم گذاشتی
فدات بشم...
مرسی عزیزم :) لطف داری دوست من، خدا نکنه :*
ایهیم ... فدایــَتـــ
مرسی گلَم .... بغل بووووس
عزیز دلــــمی خدانکنه :*
:)
خدا تنها روزنه امیدی است
که هیچگاه بسته نمی شود؛
تنها کسی است
که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد؛
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت!
تنها خریداریست
که اجناس شکسته را بهتر می خرد،
تنها کسی است که وقتی همه رفتند می ماند،
وقتی همه پشت کردند،
آغوش می گشاید.
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود.
و تنها سلطانی است
که دلش با بخشیدن آرام می گیرد
نه با تنبیه کردن!
بیا آخرین شاهکارت را ببین ...
آخرین شاهکارت ! بدن لاغر شده با زیر چشمانی گود شده !
با لبانی کبود ...
با گونه هایی خشک مانند کویر ...
با بی خوابی های هر شب ...