امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد...
فریدون مشیری
فراموش شدنی نیستی
مانند ماه
که باهیچ دستمالی
ازشیشه ی پنجره پاک نمیشود...
فقط برای یک بارهم که شده...
سکوتت را می شکستی....
آن وقت تمام رویاهای من تعبیر می شدند...
اگر تو حرف می زدی
ومن هم حرف می زدم
به تو می گفتم
که تمام خواب هایم
دست های ترا رو کرده اند...
می ترسم....
تا همیشه ساکت بمانی
وحرف دلم
حرف دلت...
عاقبت ناتمام بماند
میترسم...
تا همیشه ساکـــــــت بمانی
وخوابهای شیرین من
مثل عکس روی آب
ازهم بپاشد...
این روزها دوباره افکارم به سوی تو پر میکشد...
سنگش نزن
تحمل کن!
آسمان می بارد...
به حرمت کداممان، نمی دانم...!!!
همین را می دانم که باران صدای پای اجابت است و خدا با تمام جبروتش ناز می خرد
پس نیاز کن !