اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

خودَم و خودَم

در آغوش خودم هستم

من خودم را در آغوش گرفته ام ! 

نه چندان با لطافت 

و نه چندان با محبت

اما وفادارِ وفادار...

سخته...


گـاهــی نمـی دانــی ...

از دسـت داده ای ...

یـــا

از دسـت رفـــتـه ای...

فهمیدنش سخته...

...


 گم کرده ام خودم را

 

در میان هیاهوی بی تو بودن

 

کمی از رویاهایم فاصله بگیر

 

دلم یک آغوش خوشبختی می خواهد ...

تکرار...

هــــَر روز تکراریستــ

صُبــح هَمــ مــــآجَرای ســـآבه ایستــ

گنجشکــ ـها بیــ خوבیـــ شـُلوغــَشـــ می کننــב!

نمیرسم!

هــَـرچــﮧ مـے رَوَمــ....

نمـے رسَمــ....

گـآهـے بآ خـوב فکـر مـے کنـَـمـ....

نکــنـ َב مــَـטּ باشــمـ ,

کَلــــاغ آخَـر قصـ ـﮧهـآ ...

...آرزو


مـُزَخـرَف می شـَوَمـ
کـه بـَرای ِ دیگـَران قـابِل ِ دَرکـ نیسـتَمــ
حَتّـی عَزیز تـَرین کـَسَـم را اَز خود
مـی رانـَم ....
امّـادر دلـَم آن لحظـه ِ آرزو مـی کُنـَم تـا
بِگـویـَد :
مـی دانـَم دستِ خودِت نیسـت !
"دَرکِت مـی کُنـَم"

خسته ام

آنقدر خـــسته ام
که حاضرم
ســـرم را روی تکه سنگی
بگذارم وبخوابم
اما . . .
به دیوار غرورت
که بارهــــا بر سرم آوار شد
تکیه ندهم . . .

خسته ام

آنقدر خـــسته ام
که حاضرم
ســـرم را روی تکه سنگی
بگذارم وبخوابم
اما . . .
به دیوار غرورت
که بارهــــا بر سرم آوار شد
تکیه ندهم . . .

قدرت!

تنها بودن قدرت می خواهد 
و این قدرت را کسی به من داد 
که روزی می گفت هیچوقت تنهایت نمی گذارم…