اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

تو...


مگر می شود با پرتاب های مکرر سنگ
تصویر ماه را در آب پاک کرد !!!
حافظه ام پر از توست...

تقویم دلم

تو شده ای انقلاب زندگی من!
حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ دار شده است ...
« قبل از تو ، بعد از تو »

حرف دلم

چه دنیای عجیبی است!

هر وقت حرف دلم را زدم

  دلت را زدم...

خدایا...

خُــدایــــ ـا

آسمــــانَتــــــــ چــه مــَزه ای است؟

مَن که فقــَـط زَمیــــن خــ ـورده ام !

مَنـــو از یـــادش بـــُردهـ !

بَدتَریــن جـ ـای ِ دلتَنـگیــ ـم ،

اونجـ ـاسـت کـ ـه پیشِ خودَم فکـــر میکنــَم

مَنـــو از یـــادش بـــُردهـ !!! 

بخدا که خودم هم نمیدانم!

داستان من یکباره به فصل آخر رسیده است!!!
طوری که دلم حال یک عصر جمعه ی بارانی را دارد...
بار اولش که نیست! کار هر روزش است.
هر روز پر از دلتنگی و آشوب.
دلتنگ چه! بخدا که خودم هم نمیدانم!
نمیدانم چه کسی برایم دلتنگی آرزو کرده است...

همین امشب!

می شود باران ببارد؟

همین امشب!

قول می دهم فقط

قطره های پاکش را بغل کنم!
و بی هیچ اشکی
دستهایش را بگیرم
قول می دهم
فقط بویش را حس کنم!
اصلا اگر ببارد
فقط از پشت پنجره نگاهش می کنم
قول می دهم برایش شعر نگویم
فقط... می شود؟
امشب.... ؟

خدایا

دلم به اندازه تمام روزهای بارانی تنگ است...

جایَتــ امن استــ ...

چــ ـه جَنگــــــیـ به راهـ افتــ ـادهـ بین دل و غـُـرور !

دلِ تـــو را میخواهـَـد!

مُدام میگویَد به دنبالَتــ بیایَم 

وَ غـــــــ ـُــــــرور

پاهایَم را بَسته 

تو نتـــَرس !

جایَتــ امن استــ 

قُربانـــیـ این جَنگــ مَنم !

اجبار

رفـتـن هـمـیـشـه اخـتـیـاری نـیـسـتــــ

آدمــ گـاهـی مـَجـبـوره 

کـسـی رو کــه دوسـت داره آبـی پـشـتـــ ِ سـَرش بـریـزد

دُعـایـی بـرایـش کـنـد

و بـه دسـتــِ او یـی بـسـپـارَدَش کـه 

شـده اسـتـــ هـمـه ی او...

سادگی ام...

حل شده ام مثل یک معما . . .
راست میگفتی خیلی ساده ام.