دستم را بگیر ، نگذار به یادت بیفتم …
گاهی از ته دل میخواهـمـ ڪه مـاهی بـاشم
ماهی حافـظہ اش 8 ثـانیه استــ بی هیچ خاطـره ای!
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم ،
حتی برای "تــــــــــو" که سالها منتظر در زدنت بودم !
دستم را بگیر ، نگذار به یادت بیفتم …
تو این خونه از این حالی که داریم
خودت خواستی خودت گفتی یکی شیم
اسیرِ بازیای زندگی شیم
تو این شب گریه ها رو شاد کردی
منی که با تو برگشتم به دنیا
داره ویرون می شه با دستای ما
نگو فردای ما با هم یکی نیست
همیشه زنده بودن زندگی نیست
تو این شب گریه ها رو شاد کردی
هَوآیَـــــم رآ نَدآرے...
می گویند ستاره ای که گاه
بالای ِ بام ِ خانه ی ِ ما می آید
روح ِ غمگین ِ همان قاصدکی ست
که شبی از ترس ِ باد
پشت به جنوب وُ
روو به جایی دور
گذاشت ُ
رفت ُ
دیگر ...
به خواب ِ هیچ بوته ای
باز نیامد ...