اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

آرامش

دلــم آرامــش می خــواهد
در بـــی دلهـــره تـــرین آغـــوش دنیـــا
...

یادت

گستاخی خیالم را ببخش

 که حتی 

لحظه ای ...

یادت را رها نمیکند... !

حتی...

ﻫــﺮ ﺁﺩﻣــﯽ ﮐﻪ ﻣﯿـﺮﻭﺩ . . .
ﯾـک رﻭﺯ
ﯾﮏ ﺟـﺎﯾـــﯽ
ﺑـﻪ ﯾﮏ ﻫـﻮﺍﯾــﯽ
ﺑـﺮﻣـﯿﮕـﺮﺩﺩ
"ﻫﻤﯿﺸـﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟـﺎ ﻣـﺎﻧـﺪﻥ ﻫﺴـﺖ"

ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃـﺮﻩ...


+بعضی وقتا یه اتفاقایی میافته که هیچوقت یه لحظه هم بهشون فکر

نکردی !

اونموقس که میشکـَنی!

...خیــال

از خیالـَم هم که عبور میکنی ، باز دلم با تو بودن را میخواهد...

زندان

دلتنگی زندانیست که کلیدش در دستان روزهاییست که گذشته اند...
چه سخت است تا ابد زندانی بودن!

من چرا دل بستم؟

دردم این نیست که او عاشق من نیست...

دردم این نست که معشوق من از عشق تهی است...
دردم این است که با این همه سردی...

این همه سنگدلی...

من چرا دل بستم؟

شب که ماه میتابد...


هـَر چِقَدرَ هم که دور باشـ ــے!

شب کــہ ماه مــے تابــَد

به کِنآر پنجره بیا و نگِآه کِـن

دِلَم خوش اَست جایــــــے رآ مــے بینَم

کـــہ توهـــم

بـه آטּ نگاه میکنــے...

...

من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد...


+ دلم گرفته خیلی زیاد...

دلم  تنهایی میخواد...

...

بَدتَریــن جـای ِ دلتَنـگیــم ،

اونجـاسـت کـه پیشِ خودَم فکـــر میکنــَم

مَنـــو از یـــادش بـــُرده !

...

پاره های بـاد
تکه ای از بوی تو را
به تقویمی می رسانند
که خطوط این سرزمین را ورق زده است
و من...
برای بوییدن خطی از تو
روز های بسیاری را پاره می کنم...