من دیوانه چشمانی هشتم که بارانش برای دیگریست...
و نه دل من
و نه چشمان او...
کوتاه نمی آییم...
وقتی دلم برایت تنگ می شود
می توانم هجوم لشگر غم را ببینم
که چطورشهر احساسم را
به ویرانی می کشد
و غنچه های شادیم را
تاراج می کند
وقتی دلم برایت تنگ می شود
می توانم ابر های طوفانزای گریه را ببینم
که آسمان آبی و خوشرنگ قلبم را
می پوشاند
وقتی دلم برایت تنگ می شود
همه دنیا برایم قفس تنگی می شود
که میله های آهنینش
مرا و روح مرا
اسیر می کند
وقتی دلم برایت تنگ می شود
اسمشو از موبایلم پاک می کنم...
به خودم تلقین میکنم که فراموشش کردم.
وقتی ازم سراغشو می گیرن چیکارکنم ؟؟
وقتی تیکه کلامشو می شنوم چیکار کنم؟
تمرین نرنجیدن می کنم
و صبوری را مشق
اما نسیم یاد تو که می وزد
هوای دلم بارانیست
حالا باران هم که بیاید
گیرم بهار هم که بیاید
چه فرقی می کند
اگر تو نباشی؟!!!
تازه
دل بی تاب و دلتنگم
که با توست
دیگر من بی دل
به چه کار می آیم؟؟!!
تـــو نــرفــته ای مــیـدانم .
از جــایی در هــمیـن نـزدیکی مــرا نـگاه میــکنی
فــقـط
مــن نـمیبــینـمت...