افکارم ضعفــ میکند از دلشوره های پیــــــــاپی ازین دلتنگی های خیره سر!
کی میشود که بیایی و قلبـــــــــ این ثانیه های بی تفاوت را بشکافی..
افکارم دیگر تحمل این همه عذابـــ را ندارنـدـ
مــیــفــهــمــی..؟؟!
دلتنگ کسی باشی که شریک درد هایت است ...
شریک شادی هایت ...
اما دست تقدیر تو را اینجا و او را آنجا نشانده است ...
سخت است همه جا ، هر لحظه چشم انتظارش باشی اما ...
او میخواهد ، تو میخواهی اما تقدیر نمیخواهد ...
دلم را به بهار میسپارم تا حال و هوایش را تازه کند !
آرامش کند ! امید را در دلم لبریز سازد ! میدانم که می تواند !
دلم برای کسی تنگ است که اینجا می آید
نـا نوشتـه هـایـم بسیـارند ...
مثل بـی قـراری هـایـم...
من سکوتـم را فریـاد مـی کشـم
آخر این آشوب درونم مـرا مـی کشـد ...
اشک هایم را به نخ می کشم
و تسبیحی می سازم هزار دانه
تا با آن ذکر دلگیری ام از دنیا را برایت بگویم…
شاید یک روزی ......
یک جایی......
بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم
این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.