اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

...

سر به هوا نیستم
امــــــــــــا...
همیشه چشم به آسمان دارم
حال عجیبی ست
دیدن همان آسمان که
“شاید “تــــــــــــو
دقایقی پیش
به آن نگاه کرده ای…!!!!

...

رهایت میکنم...

رهایت میکنم وقتی داشتنت اسارتیست برای تو

من بیزار از تمام قفسها و بندها

شاید سهم تو آسمان وسیع تریست از آسمان دل من...

پر بگیر و برو...

رهایی از آن توست...

صداقت...

اردیبهشت هم میگذرد...

و من هنوز هم نمیدانم

جهنم را چه کس ارزانی زمین کرد

ارزانی زمین نه،

ارزانی دردهای من...

من پشت دیوار این جهنم می ایستم

تا شاهد تمام تقلبها باشم

این ماه مقدس می آید...

و من میخواهم بدانم چند نفردیگر تو را

با تقلب به دست می آورند!

و برگه صداقت من هنوز بالاست...

سایه...

..خنده ام میگیرد

دلتنگی هایم را گران خریده ام

و تو چه ارزان اخمهایت را می فروشی

چگونه همیشه کسی در پشت آن پل

که نمیدانم کجاست و نمیدانم کیست

دستهایش را به راحتی از هم میگشاید

و تو را به آغوش میکشد

و من با این همه تنهایی...

میمانم  تنها وبی تو

به تمام دنیا میگویم

تا نیایی

این دل خوشی ها هم ارزانی خودت

سایه اش را پشت سرت دیده ام

برگرد...

...

چگونه تو را فراموش کنم

اگر تو را فراموش کنم

باید...

  لحضه هایی را نیز که با تو بوده‌ام...

فراموش کنم

عاشقی را فراموش کنم

باران را...

شهرها و جاده‌ها را...

باید...

دنیا را...

زندگی را...

و خودم را نیز فراموش کنم...

تو با همه‌ چیز درآمیخته‌ای ...

باور...

من گــمان می کــردم،

رفتنــت ممــکن نیســت
رفتنــت ممــکن شــد،
...
بــاورش ممــکن نیســت.

...

از یادت می روم !
روزی شبیه به همان روزهایی که تمام یادت شده بود " من "...
روزهـا شبیه اند !
اما " تو " دیگر شبیه آن روزهـا نیستـی ...

...

قول داده اَم...

گاهـــﮯ

هَر اَز گاهـــﮯ

فانـــوس یادَت را

میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ، روشَـטּ کنَم

خیالـت راحـَــت! مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛

هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره

میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم

اَما بـﮧ هیچ سِتاره‌ے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد...

خیالت راحت...


...

روزهای با هم بودنمان
روزهای خیلی خاصی که فقط تو می دانی و من ...
همه را فراموش کرده ای ...
حتی مرا ... 
 مرا که " آرام جانت " بودم ، " عمرت "بودم، " عشق همیشگی ات " بودم ....
یادت نیست ...

اردیبهشت ِ بی تو ... اردی جهنم است ...

حالا باز هم نیا ...!

من...!

تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !

من به فراموش کردنت محکومم!

من همانم که درگیر عشقت بودم !

کاش ادم بودی تا محکوم نشوم به فراموشیت

توچه بودی؟؟

یادت نمی آید ؟!

من همانم !

تورا نمیدانم

هنوزم...

حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم