گاﻫﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺒﺮﯾﻢ…
ﯾﺎﺩِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺸﺎﻥ…
ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ !
من خودم را در آغوش گرفته ام !
نه چندان با لطافت
و نه چندان با محبت
اما وفادارِ وفادار...من صبورم اما...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
اگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندم
تو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم
من صبورم اما...
این بغض گران صبر نمی داند چیست!
یک « دوستت دارم » ِ سـاده !
+ نه هوا ابریست، نه بارانی می بارد
مثل تنها مردن...
دکتر علی شریعتی
چه در دل من...
چه در سر تو ...
من از تو رسیدم
به باور تو ...
تو بودی و من ...
به گریه نشستم برابر تو ...
به خاطر تو به گریه نشستم ...
بگو چکنم!!
با تو شوری در جان
بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان
می میرم.
نامت در من باران ...
یادت در دل طوفان ...
باد تو امشب پایان میگیرد.
به یاد تو بودن به یاد تو من ...
ببین غم تو ...تمرین نرنجیدن می کنم
و صبوری را مشق
اما نسیم یاد تو که می وزد
هوای دلم بارانیست
حالا باران هم که بیاید
گیرم بهار هم که بیاید
چه فرقی می کند
اگر تو نباشی؟!!!
تازه
دل بی تاب و دلتنگم
که با توست
دیگر من بی دل
به چه کار می آیم؟؟!!