اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است
اشتباهــــی... !

اشتباهــــی... !

...از عشـــــق که حرف می زنی یاد حبـــــابی می افتم که به تلنگری بند است

فراموشی...

گاﻫﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺒﺮﯾﻢ…
ﯾﺎﺩِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺸﺎﻥ…
ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ !

خودَم و خودَم

در آغوش خودم هستم

من خودم را در آغوش گرفته ام ! 

نه چندان با لطافت 

و نه چندان با محبت

اما وفادارِ وفادار...

من صبورم اما...

من صبورم اما...

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم

اگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندم

تو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم

و به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم

من صبورم اما...

بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم

بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم

من صبورم اما...

این بغض گران صبر نمی داند چیست!

...

دلم تنگـ می شـود گاهـی !

برای ِ ...

یک « دوستت دارم » ِ سـاده !


نه هوا ابریست، نه بارانی می بارد 


پس بهانه ی دلم برای این همه سنگینی چیست؟


سخته...


گـاهــی نمـی دانــی ...

از دسـت داده ای ...

یـــا

از دسـت رفـــتـه ای...

فهمیدنش سخته...

وقتی که ..

وقتی که دیگر نبود...
من به بودنش نیازمند شدم...
وقتی که دیگر رفت...
من به انتظار آمدنش نشستم...
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم...
وقتی که او تمام کرد.
من شروع کردم...
وقتی که او تمام شد.
من آغاز کردم...
چه سخت است تنها متولد شدن.....
مثل تنها زندگی کردن است....

مثل تنها مردن...

دکتر علی شریعتی

به یادِ تو...

چه در دل من...

چه در سر تو ...
من از تو رسیدم 
به باور تو ...

تو بودی و من ...
به گریه نشستم برابر تو ...
به خاطر تو به گریه نشستم ...
بگو چکنم!! 

با تو شوری در جان 
بی تو جانی ویران 
از این زخم پنهان 
می میرم.

نامت در من باران ...
یادت در دل طوفان ...

باد تو امشب پایان میگیرد.


نه بی تو سکوت ...
نه بی تو سخن ...

به یاد تو بودن به یاد تو من ...

ببین غم تو ...
رسیده به جان و دویده به تن ...
ببین غم تو رسیده به جانم 
بگو چکنم! 

با تو شوری درجان ...
بی تو جانی ویران 
از این زخم پنهان 
می میرم.



من چقدر دلتنگم...




مـــــن چقـدر دلتنگم.... 
و چقـدر تشنه لبخند کسی که بــــــاران را میشناسد 
دریــــــا رامیفهمد...
و میداند سنگ سنگ است و نباید پـــــرتاب کرد….. 

دلتنگم...


آواز قناری
سرما خورد
آسمان
دریا دریا
ابر بارید
بهار
دسته دسته
خشکید
وقتی
پدرها جیب هایشان
خالی از
تمامی آرزوهای
کودکانشان بود

من ِ بی دل...

تمرین نرنجیدن می کنم

و صبوری را مشق

اما نسیم یاد تو که می وزد

هوای دلم بارانیست

حالا باران هم که بیاید

گیرم بهار هم که بیاید

چه فرقی می کند

اگر تو نباشی؟!!!

تازه

دل بی تاب و دلتنگم

که با توست

دیگر من بی دل

به چه کار می آیم؟؟!!